سر کلاس ادبیات


دخترک تنها

سر کلاس ادبیات معلمم گف:

فعل رفتنو صرف کن

رفتم...رفتی...رفت...ساکت میشوم.

میخندم اما خندم تلخ می شود

استاد سرم داد میزند:

خوب بد؟ادامه بده

و من می گویم :

رفت...رفت...رفت و دلم شکست...غم رو دلم نشست...

رفت شایدم بمرد...شور از دلم ببرد...رفت...رفت...رفت...

و من میخندم و می گویم:خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تره....کارم از گریه گذشته.



نظرات شما عزیزان:

Zeinab
ساعت20:42---28 اسفند 1390
سلام
خسته نباشید
عیدت مبارک پیشاپیش
متن قشنگی بود


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 15 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 9:45 توسط ترلان| |


Power By: LoxBlog.Com